خاطرات حسین افخمی روحانی از مرحوم حجتالاسلام شیخ اکبر دهقان
خاطره عصای موسی
اواخر سال ۱۳۶۶ بود که با شیخ اکبر در جبهههای غرب آشنا شدم. روحانی خوش مشرب و شوخ طبعی که بهمراه خود چوب نسبتاً بلندی به ارتفاع حدود یک و نیم متر را به همراه داشت. میگفتیم حاج آقا این چوب چیست؟ میگفت عصای موسی است. با همین چوب سر شوخی و مزاح با رزمندگان را باز میکرد. طوری که هر وقت حاج آقا میرسید خط سنگرها دوست داشتند حاج آقا در سنگر آنها مستقر شود.
خاطرم هست در ارتفاعات منطقه ماهوت بودیم محور یا علی با دوستان و برادران مرتضی قربانی و محسن روحانی. ارتفاع بسیار بلند و با شیب بسیار تندی بود. هوا نسبتا خوب بود. منظورم این بود که سرمای شدید کردستان نبود. برفهای در ارتفاع روزها بر اثر آفتاب آب میشد و بچههای رزمنده با یک ابتکاری گل و لای آب برفها را در چند گودال پشت سر هم جدا میکردند.
به سختی یک بیست لیتری آب برای آشامیدن تا بالای ارتفاع حمل میشد و برای تطهیر و دستشویی باید از همین آب برفها استفاده میکردیم. به دلیل این که قدری رنگ آب فرق کرده بود بین علمای سنگر بحث بود که آیا این آب مضاف است یا نه؟ سئوال دیگر این که چون روی ارتفاع بودیم و همیشه باد میوزید وضو گرفتن سخت بود و همیشه شک میکردیم که مثلاً آبی که روی دستمان ریخت به همهجای دست برای وضو رسید یا خیر؟ گاهی هم برای این مصرف آب بینمان بگو مگو میشد. البته از نوع دوستانه.
خلاصه اینجا حاج آقا به دادمان رسید و مسائل شرعی را برایمان بازگو میکرد. کارش که تمام میشد میرفت سنگر بعدی برای روحیهبخشی و پاسخگویی به مسائل شرعی.
این عکس هم مربوط به همان منطقه است. اسامی در عکس
ردیف اول از سمت راست: ترابی، دهقان، افخمی، امیری، ساطعی
ردیف دوم از سمت راست: مصباحی، فانی
خاطره دو: مرحبا به ناصرنا
جنگ که تمام شد. همه آمده بودیم مشهد دنبال کارهای عقب مانده. ما که محصل بودیم درس میخواندیم. ماه مبارک رمضان بود و مطابق سنوات قبل بچهها وقت موسعی را در مسجد میگذراندند. بچههای مسجد در سنین مختلف بودند و اغلب دانشجوی مهندسی با هوش و استعداد سرشار و کنجکاوی و پرسشهای نقادانه. اگر قرار بود به این جمع اضافه شوی و در مقام پاسخ به سئوالات و شبهات قرار بگیری باید خیلی دانش و ظرفیتت بالا بود و باید خیلی دستت پر میبود. آن سال قرار شد شیخ اکبر در خصوص مسئله ولایت فقیه صحبت کند. الان خیلی حرفها و شبهات راحت پاسخ داده میشود و مسئله حتی برای عامه مردم خوب تبیین شده است. ولی آن سالها این گونه نبود. شیخ اکبر هم دو جلد کتاب ولایت فقیه آیت الله منتظری را برای این کار برگزیده بود. تقریباً هر روز بعد از نماز ظهر برنامه بحث و تبادل نظر برقرار بود. و تا آخر ماه مبارک یک دور این دو جلد مرور شد. البته بخشهایی از کتاب که به کار جمع ما میآمد. سئوالات نسبتاً پر قوت به همراه شوخیها و کنایهگوییهای بچهها با شوخ طبعی شیخ اکبر عزیز با هم آمیخته بود. خیلی سلسه جلسات خوبی بود. چند نفری هم از دوستان هم محلهای شیخ اکبر در جلسات حاضر میشدند. سئوالات تقریباً همهاش پاسخ داده میشد و آنهایی هم که میماند مشق شب شیخ اکبر بود تا فردا. انصافاً بچهها بد جوری سئوال پیج میکردند. گاه در اثنای بحث یکی از بچهها مطلبی را میافزود و به شیخ اکبر کمک میکرد. شیخ هم میگفت مرحباً به ناصرنا. این عبارت که بین طلاب متداول است برای ما تازگی داشت و شده بود تیکه کلام جمع ما.
خاطرات متفرقه
- دعای ندبههای زیادی را کنار هم بودیم. خیلی دوست نداشت دعا را طولانی مدت بخوانیم. منبر که میرفت شاید ۲۰ تا ۳۰ تا صلوات تا آخر منبر از مستمعین میگرفت. آیات قرآن را هم که با تسلط میخواند و تا پایان منبر گاه شاید دو الی سه صفحه قرآن گوش کرده بودی. آیات متعدد از سورههای مختلف.
- از بچههای دعای ندبه رزمندگان گلایه داشت. خیلی بچهها را دوست داشت لیکن از این که آنطور که شایسته است کمک همرزمانشان نمیکردند و از کار ایشان گره گشایی نمیشد ناراحت بود. بارها این نکته را به من تذکر میداد
- سال ۹۸ در مسیر کربلا هم رفت و هم برگشت به منزل ایشان در قم رفتیم و شب را آنجا استراحت کردیم. زندگی ساده ولی پر تلاشی داشت. به ما میگفت من تا بحال فیلم سینمایی درست و حسابی ندیدهام و بیشتر وقتم را مشغول به تحقیق و کتابت بودهام.
- ویژگیهای اخلاقی
ü خوش برخورد و بذله گو
ü کم خوراک و به اصلاح خودش قلیل المؤنه
ü دست بخشندهای داشت. خصوصا قرضالحسنه
ü به دلیل ممارست زیاد با آیات قرآن و توفیقات الهی حافظه خوبی داشت.
ü در حساب و کتاب خمس مراجعین با اجازهای که از مراجع داشت راحت کار میکرد.